this weblog is for all freak people...come on...we can destroy every thing we hate! let's destroy the world |
|||
پنج شنبه 24 اسفند 1391برچسب:, :: 13:58 :: نويسنده : lord.of.hell
بازم عید... عید دیدنی های مزخرف... چرت و پرت های فک و فامیل... گیر دادن های الکی... اه!! مثلا عید آدم میخواد خوش بگذرونه...این چه رسم احمقانه ایه آخه؟؟؟ باید حیوونام و پلی استیشن و نت رو ول کنم که برم چهار نفر و ببینم که حوصلمو سر میبرن؟؟؟؟ خیلی کار کسل کننده ایه!!! خیِـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی!!! شنبه 12 اسفند 1391برچسب:, :: 1:17 :: نويسنده : lord.of.hell
اینم یه تیکه ی باحال در وصف ما freak guys از گروه باحال anathema: never try to change your self it's not just about your face tell me how can you let it go?? when it's a part of you... yeah bro sis it's you... how can you let it go??? tell me how can you let it go??...
چهار شنبه 13 دی 1391برچسب:, :: 9:8 :: نويسنده : lord.of.hell
سلام.بعد از مدت و اندی (!) اومدم آپ کنم!! چند شب پیش رفتم توی یه گروه توی فیس بوک که مربوط به گیم و ایناست عضو شدم...در عرض بیست و چهار ساعت 27 نفر به من پی ام دادن و نوشتن : تو دختری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!! به نظر میرسید تا حالا دختر گیمر ندیدن!! عجبا! چهار شنبه 8 آذر 1391برچسب:, :: 1:28 :: نويسنده : lord.of.hell
من همیشه با کاراکتر های داستانام حال می کنم . فابین هم روشون!! دمش گرم یعنی اصلا یه وضعی!! توی هر موقعیتی ادامه ی داستانش رو مینویسم چون تقریبا شده رفیق فابریکم!! واقعا از بیشتر افرادی که بهشون لقب " دوست " داده میشه با معرفت تره!! دمش گررررررررررررررررررم. شما به کی میخواید بگید دمش گررررررررررم؟؟؟ :دی چهار شنبه 17 آبان 1391برچسب:, :: 15:35 :: نويسنده : lord.of.hell
امروز اتفاقی افتاد که بالا تر از حد درک من بود...یک موجود به اسم بشر که اسم آدم رو به یدک میکشه به یه گربه زد و گربه هه جلوی من جون کند و من هیچ کاری نتونستم براش بکنم...حیوونا دو سوم هدف زندگی منو تشکیل میدن واسه همین این رو که دیدم دیگه کاملا از نوع انسان ( به جز کسایی که گفته بودم تو آپ های قبلی ) متنفر شدم.بی برو بگرد!!! دوست دارم عذاب کشیدنشونو ببینم...واقعا برام لذت بخشه. امروز بعد از اون اتفاق ماشینی رو دیدم که آورده بودن توی یه مکانیکی...خرد شده بود و جلوش هم خونی بود...یعنی حااااااااااااااااااااااااااااااااااااال کردم با دیدن این صحنه. لذت بخش بود...محشر بود... حالا واقعا نابود کردن دنیای مردم ( به جز همون عده ی خاص ) زیر دهنم مزه میده... شنبه 29 مهر 1391برچسب:, :: 14:47 :: نويسنده : lord.of.hell
ااااااااا چقدر طول کشیده ها!! اصلا حواسم به وبلاگم نبود!! خب بیام بگم از ...مدرسه؟؟ یه جای کسل کننده با دخترایی که درمورد دوست پسراشون صحبت می کنن و عشق اینو دارن که به هم پز بدن آره من دیروز با رامین دعوام شد و زدم تو فک علی و رفتم با مهران ناهار بیرون و هزار تا اسم دیگه و حرفای دیگه!! معلم ها هم که اکثرشون میان میگن شما بزرگ شدید خانم شدید در شان یه خانم نیست که آروم نباشه!! حالا یه چند تایی هم باحال بینشون پیدا میشن مثل معلم شیمی که امروز باهاش رفته بودیم آزمایشگاه به من گفت برم کبریت بزنم روی یه ترکیب!! منم زدم ترکیبه ترکید معلمم گفت : پخ!! همه بچه ها جیغ زدن و من و معلمم با هم نشستیم بهشون خندیدیم!! در کل مدرسه با این بچه های کسل کننده جای چندان جالبی نیست!! هر چند ممکنه یکی دو نفر هم باحال بینشون پیدا بشه که من هنوز کشفشون نکردم!! امیدوارم پیدا بشه وگرنه... چهار شنبه 14 شهريور 1391برچسب:, :: 23:52 :: نويسنده : lord.of.hell
خب خب خب... بعد از یک هفته و اندی اومدم آپ کنم! چون اخیرا با فرد خاصی جز خانوادم نبودم چیز خاصی ندارم که بگم! اما اومدم از فرهنگی بگم که توش بی فرهنگی داره موج میزنه!! یادمه یه بار دو سال پیش ( اول دبیرستان ) داشتم سر کلاس ادبیات یکی از کتاب های نبرد با شیاطین دارن شان رو می خوندم. معلم ادبیاتم درسش تموم شده بود و گفته بود میتونیم کتاب بخونیم. داشت کتاب های بچه ها رو زیر چشمی نگاه می کرد . کتاب هایی تو مایه های قدم های پاییز و اشک و از این چرت و پرتا!! رسید به میز من یه لحظه ایستاد! بعد کمی خم شد و به کتابم خیره موند! گفتم : مشکلی وجود داره؟ معلمم کمی به من نگاه کرد بعد صاف ایستاد و به جلد کتابم نگاه کرد. کمی بعد گفت : مدرسه پسرونه چند خیابون پایین تره ها!! من کمی با شک و عصبانیت بهش نگاه کردم اونم پشتشو کرد رفت!! آخه یعنی چی ؟؟؟ چون من این کتاب رو میخونم پسرم؟؟ دلم میخواست با مشت بزنم تو دهنش فکشو بیارم پایین!! علاقه ی شما به چی سر کلاس باعث واکنش معلم هاتون شده؟ البته این یه مورد کوچیک بود!! بقیه رو هم بعدا می نویسم! حالا شما بگین! جمعه 3 شهريور 1391برچسب:, :: 20:23 :: نويسنده : lord.of.hell
مطمئنا هر کس دوستایی داره که هر از گاهی با هم دیگه حرف بزنن و اس ام اس بدن و در کل با هم دیگه خوش باشن! معمولا این دوست ها دوستای توی مدرسه هستن.یا چند تایی هم اینترنتی!!! اما وقتی می بینی که بعد از تابستون گوشیت یه گوشه ی اتاقت افتاده و هیچ کس بهت اس ام اس نمیده یا زنگ نمی زنه واقعا احساس می کنی که به هیچ کدومشون احتیاج نداری. برات فرقی نداره وجود داشته باشن یا نه. حتی ممکنه در مورد چند نفرشون این احساس بهت دست بده که دلت میخواد بد ترین بلا ها رو سرشون بیاری یا ازشون متنفر میشی. فکر می کنی وجودشون فقط کربن دی اکسید هوا رو زیاد می کنه. این چیزیه که من واقعا بهش رسیدم!!! گوشیم تبدیل شده به یه موزیک پلیر که هر از گاهی یه اس ام اس از طرف ایرانسل براش میاد!! چه دوستایی خوبی داری!!! به خودت افتخار کن!!! دوستای شما چی؟؟ چطورین؟؟؟ جمعه 27 مرداد 1391برچسب:, :: 1:3 :: نويسنده : lord.of.hell
تو یه freak guy هستی.دنیات با دنیای بقیه فرق داره.زندگیت با زندگی بقیه فرق داره. دنیای تو چی؟ تو توی چه دنیایی زندگی می کنی؟؟ دنیای من با خانوادست و... دنیای من دنیای داستان هاییه که می نویسم. با کاراکتر های داستانام زندگی می کنم. چه بد چه خوب. اون ها من رو نمیشناسن اما من میشناسمشون. توی این دنیا ( که همه توش زندگی می کنن ) برای من وجود دارن. اون ها هیچ وقت گیر نمیدن...ایراد نمی گیرن... تازه کمکم هم می کنن!!! شاید عجیب باشه اما برای شما ها نه!! شما freak guy هستید و به تابعیت از اون هم اینجا freak world هست!!! دنیای تو چی...دنیای تو چه شکلیه؟؟؟ چهار شنبه 25 مرداد 1391برچسب:, :: 20:48 :: نويسنده : lord.of.hell
چرا بقیه حاضر نیستن با freak guy ها کنار بیان؟؟؟ چرا با این افراد رفتار خوبی ندارن؟ چرا اون ها رو احمق فرض می کنن؟ واقعا چرا؟ درباره وبلاگ آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
|||
|